جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار

ساخت وبلاگ
امروز چشمم که باز شد ریحانه با پلاستیک کیک فنجونی رو با یک چشمم دیدم و مدیونید فکر کنید انقدر شکموام که دستم رو دراز کردم و هنوز چشمم باز نشده یک کیک فنجونی خوردم =)) مامان قیافه اش عالی بود وقتی دیدم! گفتم وا محدثه چته؟! خو بذار چشات کامل باز بشه حداقل! =)) خیلی سخت قورتش دادم!! فکر نکنم خشکی دهنم تو این مسئله دخیل باشه!!! هست؟!! خخخخخخ =)) زیاد کار خاصی نکردم، کمک کردن به مامان بود و کتاب خوندن.... جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

من خوبم... مثل همه ی روزهای عادی زندگی، امروز هم گذشت... با لبخند شروع شد و با لبخند تموم شد... درگیر خونه و کارگرا بودم و کتاب خوندن.... عصری رفتم پیش عمو مهدی و منال و نی نی... خوب بود خداروشکر... پ.ن: ممنون بابت نوحه....واقعا ممنون... بعضی شبا بعضیا پیشدستی کنن تو نوشتن خوب! محرم که شروع شد هر وقت بنظر نیاز به نوشتن بود می نویسیم...خوبه؟! در رابطه با همون احساس استیصال... دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست...!!! التماس دعا... جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

اینکه من عاشق شدم تقصیر چشمان تو بود چند شهری گیر دل، دل گیر چشمان تو بود و ان یکادی خواندم و گفتند جنگ سوریه بیش، از هر چیز، از تاثیر چشمان تو بود سینه چاکت من که در بین تمام عاشقان چاک چاک سینه ام از تیر چشمان تو بود نوشدارویم دو چشمان تو بود و مرگ من علت اصلی اش از تاخیر چشمان تو بود بین موج غصه ها درگیر چشمانت شدم حال و روزم بدتر از تعبیر چشمان تو بود چشم های دیگران دارد سگ و گربه ولی اضطراب قلب من از شیـــــر چشمان تو بود جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

دفتر زندگی ام را ورق میزنم... نود و چهار خاص زندگی ام.... هجده سالگی خاص زندگیم... من نود و چهار را در خواب و رویا زندگی کردم... من نود و چهار را متولد شدم... من نود و چهار را کوله بار بستم... دو راهی انتخاب کردم و راه و روشم را تصمیم گرفتم! من عجیب شدم! انگار محدثه ای در پستوی وجودم کمین کرده بود تا بوی هجده سالگی را استشمام کند و دل به دریا بزند! محدثه ای شدم که حتی بویی از وجودش در وجودم نبرده بودم! شاید محدثه کسی شد که قبل تر ها انکارش میکرد، ادعای جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

ترجمه : (آسمان را ابر فراگرفت و دنيا سرد شد) گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه هـــرچه گویی “دوستت دارم” به جز تکرار نیست خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی آنچه جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

بدترین مشکلی که در گذار روزهای زندگی ام با آن برخورد کرده ام سردرگمیست... من نود و چهار را سردرگم شروع نکردم اما از اواسط سال سردرگمی من شروع شد، من در اکثر راه ها و دو راهی ها و چندراهی های زندگی ام سردرگم ماندم. نود و پنج با سردرگمی شروع شد! دقیقا نمیدانم قرار است این یک سال را چگونه بگذرانم، نه از لحاظ زندگی تحصیلی ام و نه از لحاظ زندگی شخصی ام... ولی حس میکنم مشکل کار را پیدا کرده ام، گره را یافته ام و حالا میبینم گره ای که حس میکردم کور است اتفاقا کور جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

به آویز ساعت چشم میدوزم؛ چپ، راست، چپ، راست، چپ، راست، چپ... در ذهنم می آید گاهی باید انقدر به حرکت آونگیش چشم بدوزی تا هیپنوتیزم شوی، به خواب عمیقی فرو بروی و هرچه اراده کنی و دلت بخواهد در خواب ببینی! در خواب اوضاع همه چیز باید در کنترلت باشد، سرگیجه ای عمیق فرآورده های ذهنیت را غربال کند و روحت اشباع شود از خواسته هایت... باید به سمت بالا اوج بگیری و نفس های عمیق بکشی و خدا را لمس کنی... وقتی به منزل مقصود رسیدی ترس ها و دلتنگی ها و اشتباهات و فاصله جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

هم مسیر بهشت... من و تو و عشق جدا شده از دلهره... تمام می شود... شروع می شود... قدم به قدم... شانه به شانه... دست در دست! فکر میکنم، به لحظات باور نکردنی... به " مرا عهدیست با جانان..." به لطف خداوندگارم، به درک ان مع العسر یسرا... به عاقبت تمام این سختی ها... به مردانه پای تمام سختی ها ایستادن ها، زیر قول نزدن ها، هزار باره ثابت کردن عشقمان به خودمان... به عشقی که میخواستند هوس بنامند و ثابت کردیم عشق بود، با تمام سختی ها، با تمام زجرها، با تمام تفاوت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05

خیلی وقت بود سری به اینجا نزده بودم... خیلی وقت بود که تنهایی گریبان دقایقم را نگرفته بود, هربار بعد از رفتنش تنهایی خفتم را میگیرد, نفسم را در سینه حبس میکند و دل در بند دنده هایم دست و پا میزند... فکرها همیشه ترسناک تر از واقعیاتند... فکر خوابگاه, فکر فاصله, فکر دوری, فکر دلتنگی, فکر رفت و آمد... فکرها گره خورده به هم ریسمانی طولانی شده اند و گریبانم را پیچیده اند و راه نفسم را بسته اند... خدایا تو میدانی که کسی نمیداند دو روز چقدر میتواند زیاد باشد... جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار...
ما را در سایت جنــــــوبیــــــم....با افتخـــــــــار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonobiam بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 20:05